خاطرات قدیمی (1)

📝 خاطرات قدیمی هم ولایتی ها 📝

✏️ پرویز آهنی

خیلی سال پیش گله گوسفندی داشتیم . زمستون بود. برف و بارون زیادی هم باریده بود. زیربندسرخه پلاس زده بودیم که شبهای سرد زمستون سرپناهی برای گله بود. علی آهنی (مصطفی) هم همون نزدیکی پلاس داشت یه روزصبح وقتی گوسفندا رو از پلاس خارج کردیم دیدم چوپون علی آقا که ازروستای موادی بود سوار بر الاغ باعجله اومد و پس از احوالپرسی گفت آقای آهنی بیاکه نمیدونم چه حیوونی دیشب گوش های چپ سه تامیش روتا ته خورده هرچی که فکرمیکنم عقلم به جایی قد نمیده که کار چه جانوری هست که شبهامیاد توپلاس و گوش گوسفندا رو میخوره. رفتم میشها رو دیدم و همونطوری که گفته بود گوش میشها خورده شده بود. غروب شد و گله رو آوردم سر پلاس. از صبح ذهنم درگیر جانور گوش خور بود و ضمن اینکه کنجکاو بودم که بدونم کار چی بوده کمی هم ترسیده بودم. پس از اینکه گله داخل پلاس شد همه سوراخ سمبه ها و راههای نفوذ رو بستم که گوشخور نتونه داخل پلاس ما بره. صبح که شد دوباره گله ها رو بیرون کردیم دیدم دوباره چوپان بیچاره سوار بر الاغ رسید و بانگرانی گفت آقای آهنی بیاکه دیشب هم دوتاازمیش هاگوشهاشون خورده شده قراره علی آقا امشب بیاد شب نگهبانی بدیم ببینیم چی هست. بلاخره دوباره صبح شددوباره همدیگه رو دیدیم گفت من وعلی تاصبح بیداربودیم ولی دوتاگوش دیگه رو دیشب خورده ولی ما چیزی ندیدیم قرارشده امشب حاجی محمدحسن بیاد .فردای اون روز دوباره دیدم اومد گفت اقای اهنی دیشب هم نتونستیم این لامصب رو گیربیاریم 9تاگوش تا حالا خورده امشب قراره همه شریکا بیان همه بریم توپلاس وسط گوسفندا تاصبح بیدارباشیم شایدبتونیم گیرش بیاریم. خلاصه سه چهار نفر شب میاین وسط گله هرکدوم یه گوشه پلاس. نصف شب می بینن بله این جانور گوش خور یکی از بُزهای گله هست که نصف شب پا میشه و گوش میخورده و در حال گوش خوردن توسط شرکا کشف میشه و از گله جدا میشه و سرنوشتش نا معلومه
🦙بز گوش خور

شما هم میتوانید خاطرات خود را برای انتشار در کانال برای ما به آی دی تلگرام
👇👇👇👇👇
@Soltanioliaa
ارسال کنید تا با نام شما درسایت قرار دهیم

1 دیدگاه در “خاطرات قدیمی (1)”

دیدگاهتان را بنویسید