مصاحبه با اولین معلم سلطانی

لطفآ خودتان را معرفی نمایید و بفرمایید اهل کجا هستید؟
محمد صفری هستم . متولد 1327 و اهل دزفول
چه سالی ازدواج کردین و چند فرزند دارید؟
من سال 1351 ازدواج کردم و6پسر دارم
چه شد که کیلومترها دورتر از شهرتان آمدید؟
سال1346 بعد از اینکه دوره تعلیمات آموزشی را اهواز گذراندیم مارا منتقل بیرجند کردند و بعد هم فرستادند روستای سلطانی
سخت نبود؟ با چه وسیله ای رفت و آمد می کردید؟
ما سال 46 که آمدیم تا پایان خدمت در روستای سلطانی ماندیم و بعد از پایان خدمت به شهرمان برگشتیم و تقریبا 2هفته برای رفتن و یک هفته هم برای برگشتن توی راه بودیم.
چه مدت در روستای سلطانی بودید؟
11ماه شاید هم یک سال چون دوران سربازیمان بود فکر کنم یکسال توی روستا بودیم و6ماه هم توی پادگان .
چطور شد که روستای سلطانی آمدید؟آیا محل خدمتتان را خودتان انتخاب کردید؟
بعد از دوره تعلیمات ما را به بیرجند آوردند و البته توی راه مارا تقسیم کردند و ما دونفر را فرستادند روستای سلطانی
چه تاریخی به سلطانی آمدید؟
تقریبا مرداد ماه سال 46 بود.
باتوجه به اینکه اولین معلم روستا بودید برخورد اهالی با شما چطور بود؟
خیلی خوب بود. موقعی که آمدیم فردی بود به نام مختار هنوز هست؟(بله) سلام مارا به ایشان برسانید. ما ازایشان درسهای زیادی گرفتیم و خداییش انرژی ما هم از ایشان بود. خیلی بزرگوار بودند.
بهترین خاطره و بدترین خاطره تان ازآن زمان؟
تمام خاطرات ما در آنجا خاطرات خوب بود بجز یک خاطره بد که بیماری دوستم بود. یک روز دوستم شکمش درد گرفت و خیلی درد داشت مشخص نیست از آپاندیسش بود یا ناراحتی دیگری داشت و همین مریضی اذیتمان کرد چون وسیله نقلیه برای انتقالش به شهر نبود. ما خیلی ترسیدیم که اتفاقی برایشان بیفتد و آخر به هر نحوی یک ماشین پیدا شد و او را به شهر منتقل کردیم. ولی باقی همه خاطرات خوب بود و ما از خدمت در آنجا لذت میبردیم . با مردم صمیمی و خودمانی بودیم. حتی دونفرمان در مسجد نوحه میخواندیم وحضرات سینه میزدند. واقعا خاطرات خوبی داشتیم . حتی گاهی سبزی می کاشتیم درحالیکه جاهای دیگر ازین کارها نکردیم. یک خاطره دیگر هم این بود که یک پسر بچه بود که ما به او قرآن آموزش می دادیم و بعد چند روز یاد گرفته بود و ازما هم بهتر می خواند.


مشکلاتی که برای تدریس در آنجا داشتید چه بود؟و آیا مردم روستا با پدیده جدید یعنی مدرسه و سواد آموزی مخالفتی نمیکردند؟
ما خودمان چون آماده بودیم، هیچگونه ضعفی برای تدریس نداشتیم و بچه ها هم علاقه مند بودند و می آمدند وانصافآ هیچ مشکلی نداشتیم . حتی رقابت هم بود و دانش آموزان من و دوستم هر کدام تلاش میکردند درسشان بهتر از کلاس دیگر باشد. مردم هم مردم علاقه مندی بودند و واقعآ دوست داشتنی.
یادتان هست چند دانش آموز داشتید؟
دقیق یادم نیست اما دوتا کلاس بودند و هر کدام حدود 35نفر تا 40نفر
بعد ازاینکه از سلطانی رفتین مشغول چه کاری شدید ؟
از سلطانی که رفتم سال 1348 استخدام آموزش و پرورش شدم . سال1352 وارد دانشگاه شدم تا 1356 لیسانس علوم از دانشگاه تهران گرفتم و رفتم آموزش پرورش. 10سال رئیس دبیرستان طالقانی بودم که یک دبیرستان معروف در دزفول هست . از سال 66 با دانشگاه آزاد همکاری داشتم تا الان . ضمنآ 5سال هم در آموزش و پرورش دزفول کارشناس متوسطه بودم. دوسال هم تهران تدریس کردم نواحی نواب البته مأمور به تحصیل بودیم (سال 55و56)
از همکار قدیمتان آقای هنرمند هم اطلاعی دارید؟
مدتی هست ندیدمشان و از ایشان خبری ندارم اما شنیدم رفتند کرج.
آیا تا به حال به فکر افتادید که برگردید سلطانی و ببینید چه تغییراتی کرده ؟
راه خیلی دور است اما ارزش دارد که ببینیم . اگر سعادتی باشد قطعا با عشق و علاقه می آییم . شما هم دزفول تشریف بیاورید.
ممنون لطف دارید.الان سلطانی خشکسالی هست و کم آبی و جمعیتش بسیار کم شده
. آن موقع هم آب نبود موقعی که ما سلطانی بودیم فقط یه درخت زردالو بود که آب میدادند و خشکسالی بود
اگه پیامی یا مطلبی برای شاگردان قدیمتان یا مردم روستا دارید بفرمایید.
ما فقط دعا میکنیم برایشان. وظیفه ای بوده انجام دادیم . همین که مردم به این مرحله رسیدند ما خوشحالیم چون واقعا بچه هایی دوست داشتنی بودند و ما در مدت 11ماه آن دبستان 6 کلاسه را ساختیم وبچه ها با آن وضعیت فقر که در منطقه مشهود بود و مردم با محبت و با عزت و بزرگوار هیچ وقت از حافظه من نمیروند. امیدوارم همه شان به جایی رسیده باشند.
ممنون از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.

با تشکر ویژه از آقایان علیرضا و روح ا… آهنی (محمدعلی)
برای تهیه این مصاحبه

۱۱ دیدگاه در “مصاحبه با اولین معلم سلطانی”

دیدگاهتان را بنویسید