خاطرات قدیمی (زردوکی)

📝 خاطرات شما از سلطونی 📝 زردوکی😂 یه زمانه یاد منه سلطونی حسابی بارش🌧 اومده بو رود سلطونی فکر کنو ته نصفه های تابستو 🌞تقریبا ای میومه. او اوایل که رود همیجوری میومه و ای ها کاملا زلار بودن مه و چند تا از بچه ها👬🚶 تو رود مشغول بازی بوده که متوجه شده که […]

خاطرات قدیمی (2) خیار تخمی

📝 خاطرات شما از سلطانی 📝 ✏✏✏✏✏ او زمانا که مه سلطونی بودو یاد منه که معمولا بیشتر مردم روستا تو بندا خو خیار میکشتن و یه داهول میگذاشتن که حیوونا خیارا یونار نخورن امااااااااااا 😬 یکه از اهالی روستا که خیله زرنگ بو یه بند دشت که هر وقت خیار میکشت….( به به دهن […]

خاطرات قدیمی (1)

📝 خاطرات قدیمی هم ولایتی ها 📝 ✏️ پرویز آهنی خیلی سال پیش گله گوسفندی داشتیم . زمستون بود. برف و بارون زیادی هم باریده بود. زیربندسرخه پلاس زده بودیم که شبهای سرد زمستون سرپناهی برای گله بود. علی آهنی (مصطفی) هم همون نزدیکی پلاس داشت یه روزصبح وقتی گوسفندا رو از پلاس خارج کردیم […]